صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
گویند مرا چو زاد مادر، پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بر گهواره من، بیدار نشست و خفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم، الفاظ نهاد و گفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم، الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من، بر غنچه گل شکفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد، تا شیوه راه رفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد، تا شیوه راه رفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست، تا هستم و هست دارمش دوست
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور
آخرین مطالب